سلام
تمام هستي خود را فداي لحظه نمودم
صداي خردشدن از تمام من به هوا خواست
حديث خستگيم باد برد تا سر گوشي
شكسته پرسش مجذوب صد چه و آيا هنوز پشت زمين است
سكوت غرق تحير پر از تلاطم فرياد خيره خيره نشسته
و ارتباط عجيبي كه بين آتش و آب است
و سنگ جاي تعجب به شيشه كرد اصابت
هنوز قصه ز پايان خويش فاصله دارد
هنوز اول كار است
و من خجلت محضم كه مزد خويش بخواهم
و اين همان جرس پيچ خورده در هزار لفافه درون سينه ي تنگ است
و سر مخفي خلقت كه من به دوش گرفتم
والسلام
ياعلي مدد