سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معرفت، رفیق، تجربه . . . ارزش ؟

بسم الله الذی جعل اللیل و النهار . . .

سلام

کیست آنکه آتش بر کف دست نهد و با یاد کوههای پر برف قفقاز خود را سرگرم کند .  .  .

امروز دومین یادداشتم را می نویسم...

روز سختی بود.عجیب است، آدم چقدر عجیب است.

یه بار داشتم یک کاریکاتور از نیک آهنگ کوثر می دیدم که درباره زندان رفتنش بود . . . آخرین کاریکاتور یه جمله داشت که می گفت :

در زندان تجربه های خوبی کسب می کنی ولی آدم عاقل کاری نمی کند که به زندان برود.

بعدا که خدمت رفتم یکی از بچه ها شوخی می کرد می گفت:

خدمت خیلی خوبه ولی نرو . . .

این را گفتم تا اتفاقی که امروز در خدمت برایم افتاد را تعریف کنم.

یکی از بچه ها که پایان بهمن خدمتش تمام می شود درخواست مرخصی برای کل هفته داده بود. فرمانده مان هم موافقت نکرد، رفیقمان - تاکید دارم رفیق -فکر می کرد من نگذاشته ام...

 

کنایه های سنگینی بهم زد.فکر کنم رویش نشد فحش بدهد، بد جور حالم را گرفت . . .از این بی معرفتی ها که کسی برا کسی بزنه اونهم تو خدمت خیلی بدم می آید. محکوم شدم بدون تفهیم اتهام....

وقتی رفت از فرمانده مان پرسیدم واقعا به خاطر بنده او را مرخصی نفرستادید؟

دیدم دلش خون است، کلی از آن رفیقمان بد گفت . . . دلم گرفت . . . دیدم دو طرف از هم مساله دارند ولی چون به روی هم نمی آورند از یک جای دیگه بیرون زده . . .

این از آن تجربه هاست که اول گفتم . . .

راستی حوزه هنری این هفته فیلم صحرا را گذاشته ... نباید بد باشد .... فرصت دیدنش را ندارم  کسی دید تعریف کند.....

از یک دعای خیر همدیگر را محروم نکنیم . . .

می دانی که : اجل سنگ است آدم مثل شیشه . . .

راستی امشب نمی دانم چرا یاد اخوان ثالث افتادم  . . .خدا بیامرزدش

یا علی

صادق