یا رحمان و یا رحیم . . .
به نام خدای رحمان، خدای رحیم . . .
این اولین یادداشتم است . . .
می خواهم بگویم چرا آمدم، چرا این اسم( یا رحمان ) را برای این وبلاگ گذاشتم و چرا اسمم صادق است . . .
راستش مدتها بود می خواستم وبلاگ داشته باشم ولی سختم بود که بیایم. نه به خاطر اینکه کار سختی بود به خاطر این بود که آماده نبودم . . . حالا کمی آماده تر هستم . . . آمدم تا در عرصه باشم، عرصه حضور . . .
نه سیاسی می خواهم باشم و نه دگم و تعصبی . . .
برای بعضی وقتها آمدم که کسانی که بیایند اینجا دمی مکث کنند و به مثابه یک چایی خوردن- ولو دقیقه ای- خستگی در کنند . . . خستگی از هر نوعی که دارند . . .به خود هر کس مربوط است . . . برا همین باید شما هم بگویید . . .
یه خاطره کوچک باید بگم . . .
چند سال پیش که از عمره دانشجویی آمدم پسر عموی عزیزم- که حکم استادی برایم دارد- بر روی پارچه ای برایم نوشته بود: محمد رضا جان نفسهایت بوی رحمان می دهد . . . خوش آمدی.
پسر عمه ام به کنایه می گفت : خوب شد نگفت نفست بوی الرحمان می دهد . . . نزدیک بود دستی دستی بکشدت . . .
خندیدیم ، بعدها، خیلی بعد گرییدم . . .
الرحمان، علم القرآن . . .
و مرگ برای همه هست . . . لیکن . . .
آمدم تا یادی کرده باشم از این صفت زیبای خدایی . . .
رحمان . . .
اما اینکه اسمم صادق است . . .
آدم باید صادق باشد، شزطش هم این است که آدم باشد . . .
امید به لطف خدا داریم . . .
با هم حرف بزنیم . . .
یا علی . . .
صادق