سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقت تنگ است . . .

بسم ا... الذی خلق  الانس و الجن و القلم

روزها این روزها جور دیگری است . . .

نمایشگاه کتاب باز شده است . . . چقدر خوب - چقدر بد . . .

اینجا هر کسی برای کاری می آید . . . یکی می آید ژست روشنفکری به خود بگیرد . . .

یکی می آید آدمهای شناس را ببیند یا اگر شناس است - به کسی نباید بر بخورد - خودش را نشان دهد . . .

اگر سیاسی است و افراطی ، فرقی نمی کند کدام طرفی باشد،  خود را منطقی و وزین و تحمل مدار نشان دهد . . .

اگر فرهنگی است باید خود را اهل مطالعه نشان دهد . . .

بعضی ها می آیند تا اگر کسی از آنها پرسید نمایشگاه رفتید دروغ نگفته باشند . . . ماحصل خرید بعضی از این آدمها خریدن کتاب غوغولی است .  .  .

روایت تلخی است . . .

 آدمها ی مارکدار نمایشگاه را بلندگو می بینند که حرفهایشان را آنجا بزنند . . . خیلی کمند آدمهای شناسی که ناشناس بیایند و خود را نشان بدهند و بی مدعا بروند . . . داخل هر غرفه نشینند و تو غرفه های خبرگزاری ها لم ندهند ...

یه سری به  خبرگزاری ها بزنید . . .

تو این بین هم یک عده که خیلی کمتر از بقیه گروهها هستند، می آیند تا کتاب را بخرند تا بفرموده                        پیامبر (ص) علمشان را افزایش دهند . . .

اینها کتاب را می خرند تا بخوانند نه مثل مثال قرآن کریم گویی چون الاغی فقط آنها را حمل کنند . . .

فهمیده اند که زمانشان را چطور باید صرف کنند . . .

حرف طلبه آمریکایی مسلمان شده را که در حوزه علمیه قم درس می خواند را شنیده اید ؟

برادران ! وقت تنگ است . . .

این را همینجوری نگفتم .  .  .

قیصر امین پور تو کتاب بی بال پریدن یه شعر درباره کتاب دارد . . .

بخوانید :

بعضی از کتابها ساده لباس می‌پوشند و بعضی لباسهای عجیب و غریب و رنگارنگ دارند.

بعضی از کتابها برای ما قصه می‌گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می‌گویند تا بیدار شویم.

بعضی از کتابها تنبل هستند. بعضی از کتابها زیاد می‌خوابند و همیشه خمیازه می‌کشند.

بعضی از کتابها شاگرد اول می‌شوند و جایزه می‌گیرند. بعضی مردود می‌شوند و بعضی تجدید.

بعضی از کتابها تقلب می‌کنند. بعضی از کتابها دزدی می‌کنند.

بعضی از کتابها به پدر و مادر خود احترام می‌گزارند و بعضی حتی اسمی هم از پدر و مادر خود نمی‌برند.

بعضی از کتابها هر چه دارند از دیگران گرفته‌اند و بعضی از کتابها هر چه دارند به دیگران می‌بخشند.

بعضی از کتابها فقیرند و بعضی گدایی می‌کنند.

بعضی از کتابها پر حرفند ولی حرفی برای گفتن ندارند و  . . . 

                                                                                                   یا علی


ما و نمایشگاه نفت . . .

                                              یا رحمان و یارحیم

روزهای آخر خدمت دارد می رسد . . .

دارم با روزهای افسری و نظامی گری خداحافظی می کنم . . .

روزهای آرمانی یک  سرباز . . .

روزهای خدمت برای . . .

می گویند سربازی 2 تا وقتش سخت است . . .

اولش و آخرش . . .

راست می گویند . . .

البته  . . .

* امروز روز آخر یازدهمین نمایشگاه بین المللی صنعت نفت گاز و پتروشیمی بود . . .

به قول ادریس چقدر این نمایشگاه حرف دارد که بشه درباره اش زد . . .

از اینکه نفت عامل اصلی درآمد مملکت است، از اینکه نفت عامل اشتغال خیلی ها است، از اینکه خیلی ها را هم آلوده کرده . . .

 از اینکه نفت چقدر وطن فروش و خائن به مملکت تحویل داده و چقدر مهندس و دکتر و خدمتگزار . . .

چقدر تهمت به خاطر همین نفت به خیلیها زده شد و چقدر آدمها به خاطر همین نفت عزیز و ماندگار شدند . . .

و چقدر آدمها به خاطر نفت بی گناه یا گنهکار کشته شدند . . .

نفت نعمت است اما کجاست عقلی که جاهلانه خود را به تغافل نزند . . .

دنیا در حسرتش هنوز می سوزد . . .

شعله های نارنجی مشعل های نفت را که دیده ای؟

 در این حسرت می سوزند . . .

 

اما خداییش نمایشگاه امسال یه جهش بزرگ بود . . .

حدود 540 شرکت ایرانی و 29 کشور خارجی شرکت کرده بودند.

مدیران جدید عوض شده حاضر بودند.

خارجی ها با شک و تردید آمده بودند . . .

جالبه انگلیس هنوز هم خودش را بریتانیای کبیر می شناسد . . .روشو برم ....

خوب ظاهر شده بودن . . . .

مهندس زنگنه هم آمد . . . رفتیم پیشش .  .  . چند تا عکس گرفتیم و آمدیم . . .

آدمهای زیادی دور و برش بودن . . .

دوستان واقعی معدود....

متملقین زیاد..............

یه عده هم بودن که از حب علی که نه از  . . .

دم مملکت گرم . . .

روزگار غریبی است . . .

 

 

 


و اینک داستان آغاز می شود . . .

بسم ا... الرحمن الرحیم

 

منت خدای را عزوجل که توفیق به این بنده اش داد تا دوباره بنویسد و بفهمد که زندگی هنوز در جریان است . . .

سال 1385 شروع شده و تا به حال چیزی ننوشته ام. . .

نه اینکه ننوشته باشم ،فکر می کردم باید جور خاصی بنویسم . . .

یه یادداشت درباره سفر اردوی سرخس نوشتم . . .

 یکی درباره سالگرد و یادواره شهید آوینی و یکی هم درباره بازدید از آسایشگاه جانبازان قطع نخاعی . . .

اولی یه کمی دیر شد که نزدم . . . ولی بعدا تکه هایش را می زنم . . .

دومی را گفتم مثل این فیلمهایی که صدا و سیما الان می گیرد چند سال دیگه نشان می دهد، بعدا می زنم و سومی را هم نگه داشتم برای روزهای غربت هبوط . . .

مانده بودم که یکی گلایه کرد و امروز این یادداشت را نوشتم . . .

از امروز قرار است جدی ترو منظم تر بنویسم . . .

تغییرات اساسی و جالبی هم به پیشنهاد یکی از بچه ها می خواهم انجام دهم . . . فقط یه کم لازم است که وقت بگذارم . . . . . .

این روزها، روزهای آخر راهنمایی و رانندگی است . . .

چند تا کار نیمه تمام است که باید انجام دهم . . .

اما زود شروع می کنیم . . .

 

دعای خیر نمایید که این روزها دعای خیر مومنین بهترین بدرقه راه است . . .

یا علی

 


هرگز نمی رد آنکه دلش زنده شد به عشق . . .

به نام خدا

دیروز همان پیر مرده آمد . . .

صحنه جالی برای بچه های معاونت ترافیکی بود . . .

دست پر آمده بود . . .

یه نامه از اتحادیه هتلداران گرفته بود که می گفت نیازی به پارکینگ ندارد . . .

کسی به او نگفت دمت گرم . . .

کسی به او نگفت مسیر را درست رفتی . . .ولی آنکه می دانستند با رفتارشان نشان دادند . . .

فرمانده هم چیزی نگفت فقط برا محکم کاری یادداشتی برا کسب تکلیف به مافوق داد . . .

مسوولیت داشت . . .

مجید دم گوشم گفت : یارو بالاخره یه کاری کرد . . .

روایت جالبی از خدمت برایم رقم خورد . . .

پیرمرد با نشاط تر شده بو د . . .

و ما . . .

***

از این آخرین نوشته سال 1384 اینجانب در وبلاگ یا رحمان است . . .

خدا مرا ببخشد به خاطر اشتباهتم . . .

شما نیز مرا حلال کنید . . .

یا رحمان و یا رحیم . . .

 


این روزها فقط خدمت می کنم . . .

به نام خدا

چند وقتی است که نمی نویسم . . .خسته ام  . . .

این روزها مراجعه کنندگانی که به راهنمایی و رانندگی می آیند خیلی رویم اثر می گذارند . . .

دیروز مرد مسنی آمده بود راهنمایی برای گرفتن جواب . . .

چند ماهی می شود که برای گرفتن مجوز کسب رماکن از راهنمایی و رانندگی هم استعلام می گیرد که محل مورد نظر نظر مشکل ترافیکی نداشته باشد  . . .

مثلا برای آژانس باید 90 متر پارکینگ و 100 متر فاصله با تقاطع داشته باشید . . .

الغرض . . .

پیرمرد چند سالی بود که یک هتل-آپارتمان داشت و اخیرا رفته بود سازمان میراث فرهنگی و با کلی ذوق و شوق مجوز هتل یک ستاره گرفته بود . . .

چند روز قبل رفته بود استعلام راهنمایی را گرفته بود. دیده بود به خاطر نداشتن پارکینگ رد صلاحیت شده و این یعنی تمام . . .

دیروز آمده بود پیگیری . . .

فرمانده توجیهش کرد . . . از تو کیفش یک کاغذ در آورد که معلوم نبود از کجا آورده ...

توی آن نوشته بود که هر درجه هتلی چه امکاناتی باید داشته یاشد . . .

مقابل گزینه پارکینگ برای هتل یک ستاره را خالی گذاشته بود . . .

فرمانده برایش توضیح داد که باید پارکینگ داشته باشد . . .پیرمرد باز حرف خودش را زد . . .

باز فرمانده توضیح داد . . .

پیرمرد گفت: ولی اینجا نوشته پارکینگ نمی خواد . . .

فرمانده گفت: کوش کجا نوشته ؟

پیرمرد ساکت شد . . .ماند . . . آروم گفت من سواد ندارم . . . به من گفتن اینجا نوشته . . .

فرمانده داد زد که بفرمایید بیرون . . .

این قابل قبول نیست . . .

راست می گفت . . . مسوولیت داشت . . .

پیرمرد بیرون که رفت یه کاغذ دیگه بهم نشان داد که از طرف سازمان میراث فرهنگی بود اشاره شده بود که این مکان چند تا پارکینگ باز دارد . . .

به فرمانده گفتم . . .

- باید از وزارت بازرگانی جواب بیاوری . . .

- وزارت بازرگانی کجاست؟

فرمانده صدام زد که بیا تو اتاق به کارت برس . . .

ترسیدم . . .

 بغضش داشت می ترکید . . . نالید . . . همین . . .

رفتم تو اتاق . . .

خسته ام . . . خیلی . . .

چه باید می کردم؟

غم این چند روز خودم کم نبود . . . اینها هم به جای خود . . .

***

می دانی !

خدمت کردن سخت است  . . .

حتی اگر خدمت سربازی باشد . . .

 


بهمن چه حسی به آدم می دهد . . .

یا رحمان یا رحیم

سلام . . .

1) ماه بهمن چه حسی به شما دست می ده؟

به قول عزیزی هیچی !!!!

اگر برف بیاد  مدرسه ها تعطیل می شن  .  .  .

کار افسرای راهنمایی و رانندگی هم سخت می شه و هم آسان . . . دیگه هیچی . . .!

به قول ظریفی بهمن یه خاطره را به یاد می یاره که تکرارش برای سالها سخت است . . .

 خاطره ای از جنس با هم بودن . . .

برای این حقیر بهمن یادآور یک حقیقت است . . .

الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم . . .

دلم برای امام (ره) تنگ شده است . . . خیلی  . . .

کاش بود و می شد در بغلش کمی گریه کرد . . .

 

 

2) چقدر بد است آدم بدقولی کند! این روزها بد جور بدقول شدم . . . وای به حالمان . . .

چهقدر روزگار سخت می شد اگر خدا می خواست با ما مثل خودمان رفتار کند . . .واقعا سخت می شد . . .

 خدا هدایتمان کند . . .

3) فارسی بلاگ هم خوب است ولی بلاگفا هم بد نیستا . . .

یا علی

 


دم پارسی بلاگ گرم . . . نفسم را برید . . .

به نام خدا

خیلی وقت بود که ننوشته بودم . . .

پارسی بلاگ خیلی خوب است ولی نفسم را می گیرد.

چند باری است که نوشه ام ولی هنوز قرار نداده پاک شده است . . . روزگار است دیگر . . .

این هفته قرار بود رئیس جمهور برود خوزستان. نشد. .

چرا نرفت؟ چطور شد نرفت و . . . به کنار ، ظریفی می گفت اگر می رفت با اینکه نمی رفت فرقی می کرد یا نه؟ اگه کاری می شد خیلی حیف شد . . .

راستی جشنواره شروع شده است . . .

تکه هایی از آن را برایتان نقل می کنم . . . دعا کنید پارسی بلاگ حالم را کمتر بگیرد . . .

کاشکی کمی هم برای چیزهای دیگر دعا کنم . . .

انتظار سخت است . . .

 

 

 

 


مرثیه ای برای هجرت یک مرد . . . یک مسافر . . .

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

امشب دلم به یاد شهید سید مجتبی نواب صفوی است . . .

به یاد مردی که هم عاشق بود هم عارف . . .

 

در فکر عاقبت چنین مردی بودم . . .

که بود؟ چه کرد؟ چه شد؟

 

 

ای دل دمی بیدا شو، مستی بس است هوشیار شو

رفتند و ما هم می رویم . . .

 

 

 

 

 

 


معرفت، رفیق، تجربه . . . ارزش ؟

بسم الله الذی جعل اللیل و النهار . . .

سلام

کیست آنکه آتش بر کف دست نهد و با یاد کوههای پر برف قفقاز خود را سرگرم کند .  .  .

امروز دومین یادداشتم را می نویسم...

روز سختی بود.عجیب است، آدم چقدر عجیب است.

یه بار داشتم یک کاریکاتور از نیک آهنگ کوثر می دیدم که درباره زندان رفتنش بود . . . آخرین کاریکاتور یه جمله داشت که می گفت :

در زندان تجربه های خوبی کسب می کنی ولی آدم عاقل کاری نمی کند که به زندان برود.

بعدا که خدمت رفتم یکی از بچه ها شوخی می کرد می گفت:

خدمت خیلی خوبه ولی نرو . . .

این را گفتم تا اتفاقی که امروز در خدمت برایم افتاد را تعریف کنم.

یکی از بچه ها که پایان بهمن خدمتش تمام می شود درخواست مرخصی برای کل هفته داده بود. فرمانده مان هم موافقت نکرد، رفیقمان - تاکید دارم رفیق -فکر می کرد من نگذاشته ام...

 

کنایه های سنگینی بهم زد.فکر کنم رویش نشد فحش بدهد، بد جور حالم را گرفت . . .از این بی معرفتی ها که کسی برا کسی بزنه اونهم تو خدمت خیلی بدم می آید. محکوم شدم بدون تفهیم اتهام....

وقتی رفت از فرمانده مان پرسیدم واقعا به خاطر بنده او را مرخصی نفرستادید؟

دیدم دلش خون است، کلی از آن رفیقمان بد گفت . . . دلم گرفت . . . دیدم دو طرف از هم مساله دارند ولی چون به روی هم نمی آورند از یک جای دیگه بیرون زده . . .

این از آن تجربه هاست که اول گفتم . . .

راستی حوزه هنری این هفته فیلم صحرا را گذاشته ... نباید بد باشد .... فرصت دیدنش را ندارم  کسی دید تعریف کند.....

از یک دعای خیر همدیگر را محروم نکنیم . . .

می دانی که : اجل سنگ است آدم مثل شیشه . . .

راستی امشب نمی دانم چرا یاد اخوان ثالث افتادم  . . .خدا بیامرزدش

یا علی

صادق

 

 


یا رحمان و یا رحیم . . .

به نام خدای رحمان، خدای رحیم . . .

این اولین یادداشتم است . . .

می خواهم بگویم چرا آمدم، چرا این اسم( یا رحمان ) را برای این وبلاگ گذاشتم و چرا اسمم صادق است . . .

راستش مدتها بود می خواستم وبلاگ داشته باشم ولی سختم بود که بیایم. نه به خاطر اینکه کار سختی بود به خاطر این بود که آماده نبودم . . . حالا کمی آماده تر هستم . . . آمدم تا در عرصه باشم، عرصه حضور . . .

نه سیاسی می خواهم باشم و نه دگم و تعصبی . . .

برای بعضی وقتها آمدم که کسانی که بیایند اینجا دمی مکث کنند و به مثابه یک چایی خوردن- ولو دقیقه ای- خستگی در کنند . . . خستگی از هر نوعی که دارند . . .به خود هر کس مربوط است . . . برا همین باید شما هم بگویید . . .

یه خاطره کوچک باید بگم . . . 

چند سال پیش که از عمره دانشجویی آمدم پسر عموی عزیزم- که حکم استادی برایم دارد- بر روی پارچه ای برایم نوشته بود: محمد رضا جان نفسهایت بوی رحمان می دهد . . . خوش آمدی.

پسر عمه ام به کنایه می گفت : خوب شد نگفت نفست بوی الرحمان می دهد . . . نزدیک بود دستی دستی بکشدت . . .

خندیدیم ، بعدها، خیلی بعد گرییدم . . .

الرحمان، علم القرآن . . .

و مرگ برای همه هست . . . لیکن  . . .

آمدم تا یادی کرده باشم از این صفت زیبای خدایی  . . .

رحمان   . . .

اما اینکه اسمم صادق است . . .

آدم باید صادق باشد، شزطش هم این است که آدم باشد . . .

امید به لطف خدا داریم . . .

با هم حرف بزنیم . . .

یا علی . . .

صادق